سریال ترکی زن قسمت آخر | خلاصه داستان سریال زن ( کادین ) قسمت 52

سریال ترکی زن قسمت آخر | خلاصه داستان سریال زن ( کادین ) قسمت 52
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه

 

 

در این مطلب خلاصه قسمت آخر سریال ترکی زن را به صورت کامل برای شما کاربران عزیز آماده کرده ایم.

آخرین قسمت پخش شد سریال زن قسمت ۱۹۲ میباشد که در ادامه میتوانید متن خلاصه این قسمت را مطالعه فرمایید.

سریال زن محصول سال ۲۰۱۷ ترکیه است این سریال در ژانر درام و از شبکه فاکس ترکیه هر چهارشنبه ساعت ۲۰:۰۰ روی آنتن می رود.

 

سریال زن،کادین

سریال ترکی زن

 

خلاصه سریال ترکی زن قسمت ۱۹۲

مونیر به یاد می آورد که عظمی به او گفته بوده به ناگهان نظیر او را صدا کرده و از او خواسته بوده که فردا همه را آزاد بکند اما بعد تماسی از دادستان که گفته بود وکیل عارف به او شک کرده باعث شده بوده نظیر دستور بدهد تا یه ساعت دیگر همه را آزاد بکند.

بعد هم به عظمی خیره شده و گفته بوده که باید کسی که آنها را به وکیل لو داده فورا پیدا بکنند!

مونیر از برادرش خواسته بوده تا فرار بکند اما عظمی گفته بوده وقتی سوات نتوانسته از دست او در برود عظمی که دیگر شانسی ندارد…

مونیر به یاد می آورد که بعد از برگرداندن کارت شناسایی سارپ به خودش، تاکید کرده بود که نه سوات و نه پیرل نباید هیچ گونه کمکی به او بکنند و او هم نباید کمکی از انها ار قبول کند…

سارپ و عارف به فاصله ای نزدیک در حیاط مدرسه منتظر بچه ها هستند تا اینکه نیسان از کلاس با خوشحالی خارج شده و به سمت پدرش می رود و او را در آغوش می گیرد و عارف وقتی این صحنه را می بیند عصبی می شود.

بعد نیسان متوجه عارف می شود و با خوشحالی به سمت او می رود و در آغوشش می گیرد و می گوید که خیلی دلش برایش تنگ شده بوده.

سارپ با خشم به عارف نگاه می کند و بعد با عصبانیت به سمتش می رود. نیسان می ترسد و با ناراحتی به پدرش و عارف خیره می شود.

سارپ از او می خواهد که دنبال دوروک برود و او را بیاورد و نیسان در حالی که فکرش پیش آن دو مانده که نکند دعوا بکنند به سمت کلاس دوروک می رود. سارپ به عارف می گوید: «برو گمشو تا همینجا نکشتمت! »

عارف هم با عصبانیت بیشتری می گوید: «تو شانش آوردی که اینجاییم وگرنه میدیدی کی کیو میکشه! »

همان موقع نیسان دوان دوان همراه دوروک از راه می رسد و دوروک با دیدن عارف خوشحال می شود و به سمتش می رود که نیسان با ترس مانعش می شود.

عارف وقتی ترس او را می بیند خودش تصمیم می گیرد برود که در آخر سارپ به او می گوید: «از بچه های من فاصله بگیر! »

باز عارف به خاطر نیسان و دوروک کوتاه می آید و بدون حرفی از انجا می رود. بعد هم سارپ به خاطر اینکه همه پولش را از دست داده، از نیسان می خواهد تا او را به ایستگاه اتوبوس ببرد تا بگردند.

وقتی بچه ها به خانه می رسند، نیسان متوجه جعبه می شود و با نگرانی مانع دوروک می شود تا آن را باز نکند.

شیرین که متوجه شده حتما نیسان چیزی می داند، به آرامی از او می پرسد که داخل جعبه چیست؟ نیسان می گوید که لباس عروسی است و شیرین هیجان زده می شود!

بعد شیرین برای اینکه بیشتر اعصاب سارپ را خرد کند، لباسی که عکس شیرین روی آن چاپ شده را تن بچه ها می کند.

بچه ها از لباس خیلی خوششان می آید و سارپ با اینکه خیلی عصبانی می شود به خاطر بچه ها چیزی نمی گوید. بعد هم انور به خانه برمی گردد و شیرین به او خبر می دهد که چند تن از مردم محله، برای انور پارچه آورده اند تا برایشان لباس و پیراهن بدوزد و انور از اینکه به شغل خودش برگشته خوشحال می شود.

سارپ به انور می گوید که نظیر گفته او می تواند به هویت خودش برگردد و خطری هم دیگر آنها را تهدید نمی کند.

انور که به نظیر اعتمادی ندارد نمی تواند زیاد این حرف را قبول بکند.

ایدیل و امره در مسیر رسیدن به استانبول هستند. ایدیل فقط برای اینکه ذهن امره را بیشتر درگیر بکند مدام در مورد این که یعنی پدر بچه ی جیدا چه کسی است می پرسد و امره را معذب و عصبانی می کند!

وقتی بالاخره بهار و خدیجه هم به خانه می رسند، بهار با دیدن لباس بچه ها، حسابی عصبانی می شود و خودش را به خاطر آنها کنترل می کند تا به شیرین چیزی نگوید.

بعد هم شیرین و بچه ها اصرار می کنند تا بهار جعبه را باز بکند اما بهار با دستپاچگی جعبه را داخل اتاق می گذارد.

 

خلاصه سریال ترکی زن قسمت ۱۹۱

وقتی عارف می گوید که به دیدن بهار بروند، قیسمت با خوشرویی قبول می کند و یوسف به این کار اعتراض می کند.

قیسمت به او اخم می کند و می گوید که قصد ندارد او را جایی برساند و همانجا رهایش می کند.

خدیجه متوجه می شود که بهار حین کار کمی در خود است و دلیلش را می پرسد.

بهار می گوید که با جیدا به خاطر اینکه با سارپ در یک خانه زندگی می کنند بحثش شده و جیدا از او دلخور است و در ضمن از خدیجه می خواهد که دخالت نکند تا خودش با جیدا صحبت بکند اما خدیجه طاقت نمی آورد و به آشپزخانه رفته به جیدا می گوید که باید بهار را درک بکند و اجازه نمی دهد کسی دخترش را ناراحت و اذیت بکند.

جیدا هم در حالی که چشمانش پر از اشک شده می گوید: «اگه میخواین با اون مرتیکه زندگی کنین منو فراموش کنین! »

عظمی از طرف نظیر جعبه ای بزرگ ربان پیچی شده به در خانه ی خدیجه می برد و آن را به شیرین می دهد تا به دست بهار برساند و تاکید می کند که اصلا داخل آن را نگاه کند.

شیرین کمی از عظمی می ترسد اما کنجکاوی اش باعث می شود تا از گوشه ی جعبه آن را باز بکند و متوجه پارچه ی سفید و حریری می شود و با خود فکر می کند: «یعنی مثل فیلما اون یارو عاشق بهار شده؟! اون که نه قیافه داره و نه هیکل! »

قیسمت و عارف جلوی کافه می روند و عارف با لبخندی از ته دل به بهار که مغشول کار است خیره می شود. بهار که حواسش به او نیست ناگهان عارف را می بیند و به سمتش می رود و با خوشحالی و تعجب به او خیره می شود.

بعد هم محکم عارف را در آغوش می گیرد و عارف هم با لبخند او را بغل می کند.

از دیدن عارف خدیجه هم خوشحال می شود و بهار با خوشحالی می رود تا این خبر را به جیدا هم بدهد.

جیدا اول برای او قیافه می گیرد و بهار به زور او را به سالن می برد.

جیدا ناباورانه به عارف خیره می شود و بعد محکم در آغوشش می گیرد. بعد هم بهار و عارف گوشه ای می نشینند و با هم کمی صحبت می کنند.

در آخر قیسمت دوباره دنبال عارف می رود تا او را به محله برساند.

آن دو بین راه با هم قرار می گذارند که یکدیگر را خواهر و برادر صدا بکنند و از این بابت لبخند عمیقی می زنند.

سارپ به خانه ی خدیجه می رود و شیرین بلافاصله او را متوجه جعبه می کند و می گوید: «برای زنت اومده! شاید از طرف دوست پسرش باشه! »

سارپ با عصبانیت به جعبه خیره می شود اما بعد رو به شیرین می کند و می گوید: «میدونم چرا این کارارو میکنی و میخوای اعصابمو بهم بریزی تا بهت حمله کنم و منو تو دردسر بندازی! اما به نظر من تو باید از من بترسی! »

وقتی عارف به محله می رسد، آشناها و دوستانش با خوشحالی به سمتش می روند و از او استقبال گرمی می کنند.

انور از دیدن او بی نهایت خوشحال می شود و محکم در آغوشش می گیرد و بعد هم می گوید که بچه ها در مدرسه هستند و اگر او را ببینند خیلی خوشحال می شوند.

عارف تصمیم می گیرد دنبال بچه ها به مدرسه برود. از طرفی سارپ هم آماده می شود تا به مدرسه و دنبال بچه هایش برود.

 

خلاصه سریال ترکی زن قسمت ۱۹۰

ایدل وقتی می بیند با شیرین در خانه تنها مانده کنار او می نشیند و سعی می کند در مورد سارپ و رابطه شان از او چیزهایی بپرسد اما شیرین به او روی خوش نشان نمی دهد.

وقتی جیدا و بهار به همراه بچه ها به آپارتمان می رسند، بهار برایش سخت است که وارد آن خانه بشود و به یاد ییلز می افتد.

دوروک هم که فکر می کند ییلز آنجاست با خوشحالی اسم او را صدا می زند و از پله ها بالا می رود.

جیدا و نیسان با ناراحتی به بهار نگاه می کنند و بعد سراغ دوروک می روند. بهار هم نفس کم می اورند و از اپارتمان خارج می شود و گریه می کند.

بالاخره بهار به خودش می آید و با هر سختی از پله ها بالا می رود و این در حالی است که تمام خاطراتش با ییلز در ذهنش می چرخد.

او همین که به خانه می رسد، جیدا هم از خانه اش بیرون می آید و بهار گریه می کند و می گوید که نمی تواند وارد این خانه بشود.

جیدا هم او را در آغوش می گیرد تا آرامش بکند.

شیرین که از وجود بهار و سارپ در خانه شان خیلی عصبانی است، به سوات زنگ می زند و با خشم به او می گوید که دامادش در خانه ی آنها و همراه بچه هایش است!

بعد وقتی بهار و سارپ و بچه ها در اتاق هستند، شیرین وارد اتاق آنها می شود و گوشی اش را به سمت سارپ می گیرد و می گوید پدر زنش خواسته با او صحبت بکند! سارپ با عصبانیت به شیرین خیره می شود و گوشی را می گیرد.

سوات به او می گوید که مونیر قرار است با عظمی صحبت بکند و با توجه به حرف های آنها باید وضعیت را بررسی بکنند پس از او می خواهد بیاید و سارپ هم قبول می کند.

بچه ها قرار است همراه پدرشان به مدرسه بروند و از این بابت خیلی خوشحال هستند و سارپ را با ذوق زیادی به معلمشان معرفی می کنند.

ایدیل و امره وقتی به روستا می رسند، ایدیل با اصرار از او می خواهد تا به محله هم سر بزنند و حتی در خانه ی مادربزرگ جیدا هم بروند! اما مادربزرگ جیدا خانه نیست و همسایه به آنها می گوید که بچه مریض شده و دکتر برده اند.

ایدیل عمدا می پرسد: «بچه ی خواهر جیداست؟ »

همسایه می گوید که نه بچه، بچه ی خود جیداست و رویش را از آنها برمی گرداند. امره از شنیدن این خبر شوکه می شود و ایدیل با لبخند دوباره از همسایه می پرسد: «بچه چند سالشه؟ » پیرزن می گوید هفت ساله است و امره بیشتر جا می خورد و زودتر همراه ایدیل آنجا را ترک می کند.

سارپ به خانه ی سوات می رود و کمی بعد که مونیر از راه می رسد، می گوید نظیر انها را آزاد کرده و دیگر کاری به کارشان ندارد و از همه مهمتر، سارپ می تواند با هویت واقعی خودش به زندگی ادامه بدهد اما همه چیزهایی که با اسم آلپ کاراهان به دست اورده را باید کنار بگذارد و مثل روز اول آس و پاس بماند! سارپ با نگرانی به مونیر خیره می شود.

عارف هم از زندان آزاد می شود و قیسمت به استقبال او می رود.

قیسمت از او می پرسد جایی که دوست دارد برود کجاست و عارف با خوشحالی می گوید: «بریم پیش بهار. »

 

خلاصه سریال ترکی زن قسمت ۱۸۹

قیسمت از سارپ هم می پرسد که چطور شد آزاد شدند و سارپ می گوید او هم دقیق نمیداند و به یک باره به انها گفته اند آزاد شده اید و بعد هم که او را سوار ماشینی کرده اند که بهار و بچه ها آنجا بوده اند. قیسمت کمی با شک به سارپ خیره می شود و بعد بلند می شود تا برود و رو به انها می کند و می گوید که اگر حرفی دارند بگویند تا فردا صبح که عارف را می بیند به او برساند.

سارپ با عصبانیت به بهار خیره می شود و بهار می گوید که سلامشان را برساند.

سارپ هم می گوید: «بگو از زنم فاصله بگیره! » همه با تعجب به سارپ خیره می شوند.

از طرفی عارف در خواب می بیند که بهار و سارپ یکدیگر را می بوسند و با این کابوس از خواب می پرد و گریه اش می گیرد. بهار هم تا صبح به او فکر می کند و خوابش نمی برد. صبح در زندان، عارف از پدرش در مورد اینکه میداند بچه ی دیگرش دختر است یا پسر خبری دارد یا نه؟

یوسف می گوید که چیزی نمیداند و نمی خواهد بداند چون آن زن او را گول زده بوده و بعد از حامله شدنش هم دیگر او را ندیده است!

عارف از بی مسئولیت بودن پدرش منزجر می شود و کمی بعد قیسمت به دیدن عارف می رود و به او می گوید که حال بهار و بچه ها خوب است و در خانه ی خدیجه هستند و حتی سارپ هم پیششان بوده. عارف هم ناراحت می شود.
صبح، خدیجه به بهار می گوید که می تواند سرکارش برگردد و امره خودش این را خواسته. بهار خیلی از بابت خوشحال می شود.

کمی که خدیجه مشغول آماده کردن صبحانه است، شیرین با سارپ برخورد می کند و با ترس به او نگاه می کند.

سارپ هم با عصبانیت و نفرت به او خیره شده و چیزی نمی گوید. بعد شیرین برای اینکه حفظ ظاهر بکند وارد اتاق بچه ها می شود و آنها را در آغوش می گیرد اما بهار فورا بچه ها را بیرون می فرستد و رو به شیرین می گوید که باید از او و بچه هایش فاصله بگیرد. شیرین هم می گوید: «یادت رفته من تو این خونه زندگی میکنم؟! »

بهار می گوید :«پس نامرئی شو! » شیرین که حرصش گرفته می گوید: «اگه من نبودم تو زنده نمیموندی! » بهار می گوید: «تو زندگی شوهرم و منو بچه هامو خراب کردی. من چیزی بهت بدهکار نیستم! » او را به دیوار می کوبد و بعد از اتاق خارج می شود.

سر میز صبحانه، انور از بهار می خواهد تا چند روز در خانه ی آنها بمانند تا دلتنگی شان برطرف بشود. بچه ها خوشحال می شوند و بعد می پرسند پدرشان هم با انها می ماند یا نه که بهار سکوت می کند و سارپ معذب می گوید که کار دارد و باید برود.

نیسان ناراحت می شود و رو به مادرش با عصبانیت می گوید: «تو میخوای بابا بره! چون تو نمیخوای اون بمونه مجبوره که بابا بره! »

و از سر میز بلند شده و با حالت قهر به حیاط می رود. بهار هم می رود تا آرامش کند.

ساعتی بعد بهار به اتاق می رود و به سارپ می گوید که نمی داند چگونه به بچه ها این چیزها را توضیح بدهد. سارپ می گوید که بچه ها تجربه های سختی را پشت سر گذاشته اند و بهتر است چند روزی انجا بماند و برایشان پدری بکند.

اما بهار قبول نمی کند و سارپ با حرص می گوید :«به خاطر دوست پسرت نمیخوای من باشم؟! حداقل اجازه بده یه خونه نزدیک شما اجاره کنم. » بهار هم به ناچار می گوید: «فقط میتونی چند روز به خاطر بچه ها اینجا بمونی! »

عظمی قیسمت را دنبال می کند و بعد فلشی به او می دهد و می گوید: «کمک کردن به آدمای کاربلد وظیفه همیشگیمونه. » قیسمت هم فورا به دفترش می رود و وحنویات فلش را نگاه می کند و لبخندی می زند.

بهار و بچه ها به همراه خدیجه به کافه می روند و جیدا با دیدن آنها خوشحال شده و محکم بغلشان می کند.

امره هم با خوشرویی با آنها آشنا می شود و بعد هم به جیدا می گوید که اگر حرفی دارد بگوید تا او به مادرش در روستا برساند چون قصد دارد فردا به انجا برود. جیدا عصبانی و هول می شود و می گوید که اصلا به مادرش سر نزند و حتی حرفش را هم نزند!

  • بدون دیدگاه
  • 2020-12-14
https://www.rahafun.com/?p=93930
 
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه
 
دیدگاه ها

تمامی حقوق این سایت برای رها فان محفوظ است و هرگونه کپی برداری از مطالب و قالب پیگرد قانونی دارد . طراحی سایت و سئو : شیکنا