رمان کوتاه بدون سانسور جدید و جذاب

رمان کوتاه بدون اینکه حتی خودتان متوجه بشوید میتواند در ناخود اگاه شما حس خوب ایجاد کند وخواندن هر شب یک صفحه رمان کوتاه میتواند یک پیشرفت بزرگ برای شما باشد و کمک شما کند برای زندگی بهتر و حس و حال ناب تر.

سعی کنید تایم بیشتری برای خواندن داستانهای کوتاه صرف کنید تایمی هم برای داستانهای عاشقانه بگذرانید تا در عشق و دوست داشتن تجربه کسب کنید.

هفته ی پیش به رستوران رفتم میز کناری ام توجه مرا جلب کرد و با همان حال که منتظر بودم چشمم را به میز کناری دوختم.
زن و مرد جا افتاده ای بودند با حدود ۴۰ سال سن روبه روی هم نشسته بودند و چیزهایی میگفتند و قه قهاشان کل رستوران پیچیده بود.
بدم امد و پیش خودم گفتم چقدر زشت واقعا از شما دیگر گذشته خجالت بکشید این سن وقت نامزد بازی است اخه ؟
داشتم چپ چپ نگاه میکردم که تلفن خانم زنگ خورد و با مهربانی گفت بچه هارو گذاشتم خونه و خودمون اومدیم براشون ماکارانی درست کردم و توی یخچال است .
خیلی ذوق کردم و خوشم امد و پیش خودم گفتم افرین چه زوج خوبی چقدر خوب است که همه ی زن و شوهر ها ایطوری باشند و گاهی دوتایی باهم خلوت کنند منم اگه روزی صاحب فرزند شدم همینطوری رفتار میکنم.
ناگهان مرد به زن گفت که پاشو بریم تا شوهرت نفهمیده …

حالم بهم خورد و توی دلم فحش سنگینی بهشون دادم که اخه مرتیکه با زن شوهر دار؟غیرتت کجا رفته و تف به زنی که با مرد نامحرم و غریبه قرار ملاقات میزاره.
همینطوری که داشتم حرص میخوردم مرد بلند شد تا بره حساب کنه زن گفت داداش داداش نرو من حساب میکنم اونبار که با مامان اینا بودیم تو حساب کردی.
تو دلم پشیمون شدم و گفتم وای چقدر خوب چقدر خواهر و برادر خوبی اخه من چرا اینطوری راجبشون فکر کردم؟
در حال رفتن بودن که مرد با شیطنت خاصی گفت حالا دیگه ما شدیم داداش شما؟ زن گفت نه بابا اینطوری گفتم کسی شک نکنه.
ای تف بهتون از اولم میدوستم یه ریگی به کفشتونه و چه خلافی دارید میکنید.
یه دفعه یادم افتاد که الان نیم ساعته توی رستوران منتطر دوست دخترم نشستم پاشم برم تا زنم شک نکرده….

این رمان کوتاه بدون سانسور برای کسانی بود که چشم بسته قضاوت میکنند و یا حتی تهمت میزنند….