داستان آموزنده کمک کردن

داستان آموزنده کمک کردن
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه

 

 

داستان آموزنده کمک کردن

داستان آموزنده کمک کردن

مردی در سواحل مکزیک به هنگام غروب خورشید در حال قدم زدن بود و همانطوری که راه می رفت شخص دیگری را مشاهده کرد و درحالیکه که به او نزدیک میشد متوجه شد که او به طور مداوم خم شده و چیزی را از روی زمین برداشته و به میان اقیانوس پرتاب می کند. مرد با تعجب به او نزدیک شد و پرسید : عصر به خیر رفیق ، چکار می کنی ؟ شخص پاسخ داد :

اکنون هنگام پایین رفتن آب دریا است و این ستارگان زیبای دریایی در ساحل به جا مانده اند ، اگر به داخل اقیانوس برنگردند از کمبود اکسیژن خواهند مرد ؛ من دارم آنها را به داخل آب می اندازم.
مرد به او گفت : اما هزاران ستاره دریایی در ساحل افتاده اند ، تو نخواهی توانست به همه آنها برسی ، آنها بسیار زیادند ؛ این اتفاق همه روزه در صدها کیلومتر ساحل بالا و پایین این منطقه رخ می دهد ، امکان ندارد که بتوانی تغییری ایجاد کنی !!!
آن شخص لبخند زده ، خم شد و ستاره دیگری را برداشت و همانطوری که آن را به میان اقیانوس پرت می کرد پاسخ داد : برای این یکی تغییری ایجاد شد.

  • بدون دیدگاه
  • 2013-04-20
https://www.rahafun.com/?p=10000
 
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه
 
دیدگاه ها

تمامی حقوق این سایت برای رها فان محفوظ است و هرگونه کپی برداری از مطالب و قالب پیگرد قانونی دارد . طراحی سایت و سئو : شیکنا