خاطرات خنده دار 92

خاطرات خنده دار 92
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه

 

 

خاطرات خنده دار 92

خاطرات خنده دار و باحال دوستان را در این پست قرار دادیم.شما هم می توانید از بخش نظرات خاطرات خودتون رو کامل برامون ارسال کنید تا در سایت نمایش یابد

يه مادربزرگ دارم باما زندگي مي كنه.
هرروز سحر پا ميشه با ما سحري مي خوره.
صبح يه صبحونه تپل مي زنه و بعدش يه ناهار مشتي مي خوره.
موقع اذان كه ميشه مياد سر سفره افطار ميگه:
قربون خدا برم تو اين فصل تابستون نه احساس تشنگي مي كنم نه احساس گشنگي!
ننه بزرگه داريم ما؟

.

.

بادوتاازدوستام رفتيم دانشگاه اعتراض بزنيم آخه استادبهمون داده بود 9.5 كه مثلامشروط نشيم.
استادبرگه سه تامونوكشيدبيرون دوباره هركاري كردهيچكدوممون بيشتراز6نشديم.
9.5 شد 6 جهنم چيزي كه باعث آبروريزي شدسه تامون آخربرگه امتحان نامه نوشته بوديم عمم فوت كرده بود نتونستيم بخونيم.استادهمچين نگاه مي كرد.

 .

.

سر کلاس معماری جهان استاد گفت میخوام شفاهی امتحان بگیرم، ما هم هیچ آمادگی نداشتیم که درس 3 واحد عملی رو بخوائیم شفاهی هم جواب بدیم….
گفت میخونم بیائین جولی کلاس… همه داشتن سکته میکردن ، اسم یکی از پسرای کلاس و خوند دفه اول جواب نداد دوباره که اسمشو خوند دوستش بلند شد گفت: اجازه بدین پامپی شو عوض کنه.
کل کلاس رفت رو هوا :)))))
پسره هم 3 واحدو حذف کرد 😐

 .

.

امروز صبح تو راه آهن مامورا یه پسررو گرفتن که داشت روزه خواری میکرد،
ازش پرسید شما از اقلیت دینی هستی؟؟؟
میگه نه من از اکٍثریت بی دین هستم
خدائیش من خودم هنگ کردم از حاظر جوابیش

 .

.

يکی از سرگرمیهای من دادن آدامس اُکالیپتوس اُربیت به بچه های زیر پنج سال و دیدن عکس العملشون بعد از پنج ثانیه س!!!

 .

.

توی پارک قدم می زدم یه بچه 3 یا 4 ساله دستاشو پشتش گره زده بود تند را میرفت مامانشم پشت سرش هی می گفت امیر محمد صبر کن وایسا کارت دارم…. یه دفه وایساد داد زد : اه… مامان ولم کن دیگه منم مشکلات خاص خودمو دارم!!

 .

.

(بر اساس یک داستان واقعی)یک روز اومدم تیپ بزنم که اقا منم نماز بخونم رفتم واسه وضو گرفتن اشتباهی داشتم به جای دکمه ی استین دکمه ی جلویی پیرهنمو باز می کردم
(قیافه ی خودم وقت نمی دونستم :->
(قیافه ی دوستام :-0
(قیافه ی مدیر :-{0
بعدکه دوستام بهم گفتم
من 🙁
دوستام 🙂
مدیر :-{)

 .

.

با رفقا رفته بودیم ری بعد از اونور رفتیم موزه ی حضرت عبدالعظیم ، دم در موزه که رسیدیم دیدیم یکی از بچه ها داره درهای موزه رو میبوسه ! رفتم نزدیکش گفتم داداش اینجا کجاست ؟ گفت حرمه فقط نمیدونم چرا انقد خلوته!
من و رفیقام اونقد بهش خندیدیم که بنده خدا وقتی رفتیم حرم دیگه حتی خوده حرمو نبوسید !!!!

 .

.

دیدین مثالا بعضی وقتا،آدما طاقچه بالا میذارند،وقتی میخواند خودشونا معرفی کنند میگند”عبدالله ایرانی”….این یعنی من بنده خدا،ایرانی هستم…..یعنی مثالا طرف را مبخواد بپچونه که اسمش را ندونه!
بعد اول مهر بود،یه معلم اومد خداشا معرفی کنه،گفت من عبدالله ایرانی هستم،ولی اسمش یه چیز دیگهبود….
ما هم ساده،باور کردیم،بعد یه مدت رفتیم به مدیر مدرسه گفتیم این آقای ایرانی که گذاشتید واسه ما خیلی باحال درس میده….
گفت ما اصلا معلمی به نام ایرانی ندارین!!!

 .

.

شما یادتون نمیاد …
یه روزی وقتی ناهارمون مرغ بودمیگفتیم : اه بازم مرغ ؟ مرغ شدیم بسکه مرغ خوردیم …زمان ما “علم بهتر است یا ثروت؟” یه سوال خیلی چالش برانگیز و فلسفی بود ،
خوش به حال بچه های الان که دیگه فسفر نمیسوزونن :
هیچکدام ، مــــــــــــــرغ!!

  • ۴ دیدگاه
  • 2012-08-18
https://www.rahafun.com/?p=618
 
تبلیغات ویژهرزرو جایگاه
 
دیدگاه ها
  1. شیوا گفت:

    kheili bahALAN :rotfl:

  2. آگرین گفت:

    خوب بودن مر30 :snicker:

  3. ریانا گفت:

    سلام دوست من می خواتم بدونم
    می شه خاطره هاتو کپی کنم؟
    برای بخش سر گرمی بزارم
    تو هم سر بزن :rotfl:

  4. سپیده گفت:

    اووووووووووووووووووه چ مسل خوش تیپی :inlove:
    باحال بودن می سی

تمامی حقوق این سایت برای رها فان محفوظ است و هرگونه کپی برداری از مطالب و قالب پیگرد قانونی دارد . طراحی سایت و سئو : شیکنا